خاطره اي بس شيرين از سردار اسلام ٬احمد كاظمي.

آمار مطالب

کل مطالب : 200
کل نظرات : 33

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 71
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 504
بازدید سال : 2511
بازدید کلی : 29574


فال حافظ

کد متحرک کردن عنوان وب

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

کد حرکت متن دنبال موس حدیث موضوعی

http://uploadboy.com/free12802.html

آخرین مطالب مسجدنما

↑ شما هم کدش را داشته باشید

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : محمدمهدی
تاریخ : 19 دی 1391
نظرات
سال 57 بود و ایران غرق انقلاب و سرانجام انقلاب پیروز شد و .............. .سراغش آمدند به او با لحجه اصفهانی دوستانش گفتند : احمد الان وقتش است!!!! . پرسید وقت چی؟؟؟ دوستان جواب دادند الان انقلاب پیروز شده و وقت وقت انتقام است .احمد با تعجب سوالش را تکرار کرد : وقت چی ؟ و با بهت ادامه داد : انتقام ؟؟!!! از چه کسی؟؟؟ دوستانش اندکی عصبی شدند و پاسخ گفتند از همان استوار شهربانی !!!!!استوار امیری !!!!همان کس که وقتی تو را در تظاهرات گرفتند و به شهربانی بردند با ضربه پوتینش بینی ات را شکست !!!!! و بعد از دو سه سیلی سخت به تو گفت : نام مرا به خاطر بسپار !!!من امیری ام ، استوار امیری.

احمد اندکی فکر کرد و لبخندی زد و گفت : احمد کاظمی اهل انتقام نیست که ما پیرو رسولی هستیم که پس از فتح مکه و استقرار در آن به هنگامی که گروهی از اصحاب فریاد زدند که امروز روز انتقام است پاسخ گفت که خیر!!!!امروز روز رحمت و عفو است !!!!و همه را حتی ابو سفیان را بخشید .احمد کاظمی اهل انتقام نیست و استوار امیری دوست من است .همگان از این کار او بهت زده و شاید از رفتار خود با دیگرانی که نمی توانستند بگویند!!!!! شرمنده شدند .

سال 1375 است .پیرمردی به در خانه احمد کاظمی امده است و سراغش را می گیرد .احمد او را با آغوش باز می پذیرد و بر صدر مجلس می نشاند و می گوید : استوار امیری دوست و یار و همسایه ماست و برای من عزیز است و او را خطاب می کند که امری دارید ؟/بفرمایید.پیرمرد که سالهاست بازنشست شده است به احمد می گوید که : شما الان فرمانده ای از سپاه هستید و من خواهشی دارم که شما می توانید به انجام رسانید .احمد بلافاصله می پرسد چه امری ؟/بفرمایید .پیرمرد ادامه می دهد که دختری دارم که در دانشگاه امسال پذیرفته شده است اما در شهری دور و من توان مراقبت و کمک به او را ندارم .لطف کنید و به دوستانتان سفارشی کنید تا او را به اصفهان منتقل کنند .احمد مکثی می کند و گوشی تلفن را بر می دارد و .................... خانم امیری به اصفهان منتقل می شود

خبر در سراسر اصفهان و ایران پیچیده است : سردار احمد کاظمی در سقوط هواپیما و در حین ماموریت به درجه رفیع شهادت رسید!!!!خبر همه را شوکه کرده!!!ایران عزادار شده است .فرمانده دلیر لشکر هشت نجف به دیدار باکری ها رفته است و ............................. پیرمردی لنگ لنگان آمده است و آنچنان می گرید که گویی یکی از بستگانش را از کف داده است و همه دوستان و یاران احمد با گریه و شیون او بیش از پیش می گریند.کسی می پرسد این پیرمرد با سردار کاظمی چه نسبتی دارد و کیست و دیگری پاسخ می دهد این استوار امیری است ، رفیق احمد کاظمی که همیشه از یکدیگر به نیکی یاد می کردند و با هم بسیار دوست بودند



تعداد بازدید از این مطلب: 574
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ ما خوش آمدید کانون فرهنگی هنری شهدای ثارالله - شهرستان بروجرد تلفن :06642465900


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود